حرف افتاد. این حرف زیاد شد؛ تکثیر شد؛ باز هم زیاد شد؛ باز هم تکثیر شد تا اینکه به مرز دغدغه عمومی آنهایی که درگیرش بودند، رسید.
موضوع هم از این قرار بود که احضاریه میفرستند برای آنهایی که بین سالهای 1382 تا 1385، از راه لاغری و چاقی بیش از حد، معافیت گرفتهاند.
بعدش کارتشان را باطل میکنند و میفرستندشان برای معاینه و حرف و حدیثهای بعد. کار به اعتراض این معافیگرفتهها و رفتن به مجلس هم کشید تا اینکه صحبتهای سردار کارگر فعلا آتش این معافی گرفتهها را خاموش کرد:
«با توجه به مصاحبه حجتالاسلام رازینی، رئیس دیوان عدالت اداری، در مورخ 8/2/86 و برای جلوگیری از مراجعات مکرر این دسته از افراد به مراکز وظیفه عمومی و با توجه به رسیدگی موضوع در ستاد کل نیروهای مسلح، احضار و معاینه آن دسته از افرادی که از سال 1382 تا سال 1385، کارت معافیت چاقی و لاغری بر مبنای قد و وزن دریافت کردهاند، متوقف شد».
فعلا کاری نداریم که نهایت این قضیه به کجا میرسد، چون خود همین اتفاق میتواند بهانه گزارشی باشد درباره وضعیت اینجور آدمها بدون هیچگونه قضاوتی؛ آدمهایی که خودشان را به آب و آتش زدند تا وزنشان را کم و زیاد کنند. واقعا میدانید این آدمها با خودشان چه کار کردند؟
فقط فراموش نکنید این داستان آدمهایی است که به زور خودشان را در فرمول نظام وظیفه جا کردهاند، نه کسانی که از اول شرایطش را داشتهاند.
سینا. ص: 100 گرم هم 100 گرم بود!
اولینباری که با این قانون آشنا شدم در خوابگاه بود. از زبان دوستانم این قانون را شنیدم. بند 1 تا 7 این قانون بهطور مشخص به نوع بیماری اشاره میکرد؛ مثل تیروئید و پاراتیروئید و حتی قند خون.
اما بند هشتم فقط قد و وزن را در نظر داشت. قانون به این صورت است که شاخص جرمی بدن (BMI) را با احتساب وزن و قد بهدست میآورند. آن زمان اگر زیر 20 بودید، شما لاغری مفرط داشتید. این نسبت را اروپاییها بهدست آوردهاند اما هیکلهای اروپاییها و آمریکاییها با هیکل خاورمیانهایها تفاوت دارد.
شاخص زیر 20 برای آنها به این معناست که فرد یا بیماری خاصی دارد مثل ترشح غدد درون ریز و کم خونی تیروئید یا تغذیه نامناسبی داشته که ممکن است با یک برنامه غذایی مناسب برطرف شود. آن موقع این موضوع را جدی نگرفتیم.
مدتی گذشت؛ سال 82 بود. با چند تا از دوستان در خوابگاه بودیم. در آن جمع 5-4 نفره کسی که از همه ما درشت هیکلتر بود رفت روی ترازو و قدش را اندازه گرفتیم. دیدیم BMI او، 8/19 شد. با این حساب همه کسانی که در آن جمع بودیم، معاف میشدیم.
از جمع ما کسی اقدام نکرد؛ چون که همهمان معافیت تحصیلی داشتیم. بعدششاخص را 15 اعلام کردند که بازهم با شرایط من جور در میآمد. دفترچه را گرفتم و مشخصات پزشکی خودم را بردم پیش دکتر غددی که دوست پدرم بود؛ چون هر دکتری میتواند پرونده شما را امضا کند. دکتر مرا معاینه کرد. نسبت قد و وزنم را 1/15 در آورد. باید 2 کیلو وزن کم میکردم. آن موقع 52 کیلو بودم. تنها کاری که کردم چند روز ناهار نخوردن بود.
روزی که باید میرفتم نظام وظیفه، لباس نامناسبی پوشیده بودم؛ شلوار جین و دسته کلید و یک ساعت مچی سنگین که خودش نیمکیلو وزن داشت و یک کیف. رفتم پیش پزشکی که خارج از نظام وظیفه مطب داشت.
به من گفت برو یککیلو وزن کم کن و 2 هفته دیگر بیا. 2 هفته بعد که مراجعه کردم یک تیشرت نازک پوشیده بودم و یک شلوار پارچهای خیلی نازک و ساعت مچی هم همراهم نبود. حتی موهایم را هم زده بودم. 100
گرم هم 100 گرم بود؛ فقط یک کارت شناسایی پیشم بود و پروندهام. چند اتاق رفتم و چند تا امضا گرفتم و بعد رفتم در یک صف 18-17 نفره ایستادم. یک نفرمان به خاطر چاقی آمده بود، بقیه به خاطر لاغری. بیرون سر و صدایی شد. ظاهرا پسری را آورده بودند که مشکل روانی داشت.
افسر رفت بیرون که آراماش کند. بچهها میخواستند ترازو را دستکاری کنند ولی نمیتوانستند. من نفر سوم بودم. رفتم پیچاش را پیدا کردم و 5 کیلویی کمش کردم! نفر اول که رفت روی ترازو، افسر موضوع را فهمید.
اشتباه کرده بودم؛ باید 3-2 کیلو کم میکردم نه 5 کیلو! افسر گفت اینها ترازو را دستکاری کردهاند. خلاصه نفر اول صف را تنبیه کردند و فرستادندش بیرون. خیلی ترسیدم؛ اگر نمیتوانستم معاف شوم، باید خدمت میرفتم.
نوبت من که شد، قدم را 176 سانت گرفتند. کمی قوز کرده بودم. دکتر قبلی برایم زده بود 180. سر و صدا راهانداختم که این قد واقعی من نیست و شما اشتباه گرفتهاید. یک بار دیگر هم گرفتند. این بار 180 شد! گفتند کفشهایت را در بیاور.
کمی اندامم را کشیدم و راست ایستادم. وزنم 45 کیلو بود. البته کمی هم به من تخفیف دادند. نسبت من در آمد 6/14. گفتند 2 هفته دیگر بیایم. 2 هفته بعد همان جمع قبلی بودیم غیر از 4-3 نفر؛ مثل اینکه رفته بودند سربازی. بقیهاش کارهای اداری بود تا اینکه معاف شدم. زیاد سخت نبود. همهاش 4 کیلو کم کردم.
مهدی. الف: داشتم از پا میافتادم
قرار بود از راه کفالت معافیت بگیرم. وقتی رفتم، دیدم نمیشود. خیلی ناراحت شدم. دفترچه هم گرفتم و رفتم آموزشی. آنجا بود که این قانون را کشف کردم. دیدم میتوانم استفاده کنم.
البته شاخصش 20 بود. بلافاصله دست به کار شدم. شاخص اما پایین آمد و شد 17. دوباره کمتر شد و رسید به 15. کارم سختتر شده بود. رفتم بهداری و خودم را معرفی کردم.
گفتند باید 12 کیلو وزن کم کنم. 57 کیلو داشتم. معافیت خیلی برایم حیاتی بود. باید میگرفتم.
باید میشدم 45 کیلو، آن هم در 2 ماه. باید از دارو استفاده میکردم. بعدش هم سراغ رژیمهای غذایی رفتم؛ قند، شیرینی، گوشت، برنج و ... تعطیل شد.
دکتر گفت خوب توانستهام خودم را لاغر نگه دارم. کمیسیون پزشکی هم که رفتم، دیدم بقیه بچهها هم مثل من گیج و گماند. نمیدانستند این محاسبات چه جوری انجام میشود.
فقط چیزهایی شنیده بودند. آخرش هم نفهمیدیم. من رژیمم را توی پادگان شروع کردم. سخت نمیگرفتند.
همان ورزشها و کارهای توی پادگان، خودش به لاغری کمک میکرد. فشار خوبی میآمد؛ فشاری که اگر توی خانه بودم، نمیآمد و اینجوری نمیتوانستم کم کنم. فرصتم کم بود.
خیلی سخت بود. اذیت شدم. هر جا بوی غذا میشنیدم، میایستادم و با حسرت بو میکردم. شبها خوابم نمیبرد.
یک ماه و نیم رژیم داشتم. هر صبح که بلند میشدم، میگفتم دیگر تمام است. اما هر بار مشکلی پیش میآمد. حتی یک بار پروندهام گم شد. تا ساعت 12 از این اتاق به آن اتاق میرفتم که پیدا شود.
داشتم از پا میافتادم. نمیتوانستم راه بروم. خیلی ضعیف شده بودم. وقتی معافیتم درست شد، خیلی خوشحال بودم. داشتم بال درمیآوردم. سریع شروع کردم به ترک رژیم غذایی قبلی.
خیلیها میگفتند تا چند روز اول، نمیتوانم چیزی بخورم. فقط سوپ و آش و آب میوه میخوردم. معدهام حسابی خشک شده بود.
ولی خیلی سریع برگشتم به وضع اولم. ماه اول، 10 کیلو اضافه کردم. ناهارم را که میخوردم، 2 ساعت بعد گرسنهام میشد. روزی 5-4 وعده غذا میخوردم. نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. ولع عجیبی به غذا پیدا کرده بودم. قبل از عید کارم تمام شده بود.
فرید. م: روزی 13 تا سفیده تخم مرغ میخوردم
الانام را نگاه نکنید. 5-4 سال پیش معافیت گرفتم. الان ورزش کردهام که اینجوری شدهام. بیشتر آنهایی که کمیسیون میآمدند، برای لاغری بودند. الان هم البته اضافه وزن دارم ولی آن موقع 95کیلو وزنم بود.
170 هم قدم.فکر نمیکردم با وزنی که داشتم، بتوانم سربازی را تحمل کنم تا اینکه این راه به فکرم رسید. من 23 کیلو کم داشتم. باید 4 ماهه اضافهاش میکردم. گفتنش خیلی راحت است. یکی از دوستان بدنسازم، خیلی کمکم کرد؛ یک رژیم غذایی وحشتناک با این پودرهایی که بدنسازها استفاده میکردند، البته بدون ورزش. قرصهای اشتهاآور هم میخوردم. کارم به 7-6 وعده غذایی رسیده بود، آن هم غذاهای چرب و پرقند و نشاسته.
گنجایش معدهام کمکم زیاد شده بود. میتوانستم غذای زیادی توی آن جا بدهم. سخت بود. حالت تهوع به آدم دست میدهد. بعضیها نمیتوانند تحملش کنند.
ولکنش نبودم. برای اینکه سختی سربازی را نکشم، داشتم این سختی را میکشیدم. تازه درسم را تمام کرده بودم. برایم مهم بود. میدانستم اگر بیناش وقفه بیفتد، دیگر حال و حوصلهاش را ندارم که ادامه بدهم. 3 ماه و خردهای کارم خوردن و خوابیدن بود،فقط همین.
شبیه یک ریسک بود. دوستم مطمئنم کرده بود که میتوانم به این وزن برسم اما نگران بودم، نگران لغوشدن این قانون.
نگران نیش و کنایه مردم به خاطر هیکلم. خیلی سخت بود. زجرم میداد. باید روزی 13 تا سفیده تخم مرغ میخوردم. الان که دارم بهاش فکر میکنم، حالم بد میشود. داروهایی مصرف میکردم که عوارض داشت. نمیفهمیدم آن روزها. بعضیهاشان کبد را از کار میانداخت.
ضربان قلب را کند میکرد. تنگی نفس میآورد. فشار خون و قند خون را بالا میآورد. یادم هست پشتم پر از جوشهای چرکی شده بود. برایم مهم نبود. هدفم مهمتر بود. بعدها بود که عوارضش برایم مهم شد.
بیماریهای بدی گرفتم. بعدها دیگر به همان خوبی که چاق شده بودم، نتوانستم لاغر شوم. بدنم خیلی آسیب دیده بود. هنوز جای آن هست؛ رگه رگه شده است. دکتر که رفتم، گفت با جانم بازی کردهام. الان هم کمی تنگی نفس دارم و کلیههایم مشکل دارند. بنده خدا مادرم که بیشتر از همه نگرانم بود. خانوادهام میگفتند سربازی بروم، بهتر از این همه مصیبت است. هنوز هم به حالت عادی برنگشتهام.
مهرداد.د موهای دو طرف سرم ریخت
سال 82 از دانشگاه انصراف دادم. دنبال کار رفتم. نمیتوانستم استخدام شوم. سربازی نرفته بودم. موقتی و آزمایشی کار میکردم. جایی که کار میکردم، مهلت 3 ماهه دادند تا معافیتم را برایشان ببرم. فقط 3 ماه وقت داشتم.
باید 3-2 کیلو کم میکردم. رژیم گرفتم و اضافهاش را آب کردم. نظام وظیفه که رفتم، روی برد ننوشته بودند که نیازی هم به آزمایش خون هست اما گرفتند. اگر میدانستم آزمایش خون هم میگیرند، از معافیت دیگری استفاده میکردم.
مشکلات دیگری هم از آن بابت داشتم. همینجوری هم 12 کیلویی کمبود وزن داشتم. دکتر که رفتم، گفت اجازه نمیدهد وزنم را کم کنم. گفت که شدنی نیست. خیلی خطر دارد. دکتر دیگری رفتم. گفت برو 3-2 کیلو کم کن، آبروی ما را هم نبر.
رژیمم شروع شد. شیرینی حذف، شام هم حذف شد. 3 هفته طول کشید. خیلی ضعف میکردم. خیلی سختم بود. از پا افتاده بودم. کمیسیون پزشکی که رفتم، همهمان را بردند اتاق برای معاینه.
افسر درجهداری قد و وزنمان را میگرفت. جالب بود که متر را برعکس گذاشته بودند یعنی از سقف آویزان کرده بودند. اگر پایت را میچسباندی به دیوار، یا بدنت را میکشیدی، نتیجه برعکس میگرفتی! برای وزن کردن رفتیم روی ترازو. لباسهایمان را درآوردند؛ البته غیر از لباس زیر. حتی میلیمتر را هم مینوشتند.
بعد معاینه سردستیای هم کردند. چند ضربهای هم به زانویمان زدند. حتی زبانمان را هم دیدند. دو تا دکتر با هم مشورت کردند و فرمول را نوشتند و محاسبهاش کردند. همهمان سالم بودیم، البته جز یکی. تعجب کرده بودم که چطور زنده مانده بود. با آن قد بلندی که داشت، حتی از من هم لاغرتر بود. دکتر به یکی گفت تو رژیم گرفتهای 8-7 نفر هم معاف شدند.
این قانون برای من تیری در تاریکی بود. من با شاخص 15 سال 83 معاف شدم. یادم میآید برای کسی میگفتم که میخواهم از این راه معاف شوم. طرف گفت چرا این راه؟ برو همه دندانهایت را بکش. پسرم همینکار را کرد. این کار برای من عوارضی هم داشت؛ موهای دو طرف سرم ریخت. یکی از دوستانم مفصلهایش مشکل پیدا کرد. یکی دیگر هم بیماری قند گرفت.
روزهای کاهو و خرما
این همه ریاضت را نذر هر معبدی کرده بودم روحم شاد شده بود و حالا داشت آن بالاها برای خودش سرود رستگاری میخواند.
حکایت معافیت من، نه به اندازه مجذور قدم دراز است، نه به اندازه عکس وزنم سنگین؛ اما در زندگی بیحادثه و مستقیمالخط من حادثهای است برای خودش یا نقطه عطفی یا ماکزیممی، مرکز ثقلی، چیزی.
کاهوها و خرماها شاهدند به این نمودار و به صداقت حرفهای کسی که اگر نمودار را همانطور ادامه داده بود، بیشک چیزی یا کسی شده بود برای خودش.
روزی که پا روی ترازوی اداره نظام وظیفه گذاشتم، هجدهمین روز کاهو و خرما بود؛ 5 کیلو تا صدق کردن در نسبت طلایی فاصله داشتم.
فکر کردم خون یا کلیه اهدا کنم اما بدن 4 لیتر خون بیشتر ندارد و کلیهها اگر سنگ هم داشته باشند، با آپاندیس یک کیلو نمیشود.
تومور هم نداشتم، استخوان اضافه هم همینطور؛ دندان عقل ایضا. کسی چیزی توی شکمم جا نگذاشته بود. رؤیاها که گذشت، واقعیت ماند؛ غذا نخوردن، کمخرجترین و مؤثرترین راه کوچک کردن کسری است که وزنتان صورت و مجذور قدتان مخرجش باشد. روزهای کاهو و خرما شروع شد!
گفتند قند میوه چاق نمیکند؛ کاهو هم برای اینکه رودهها بیحوصلگی نکنند و بحران هویت نگیرند. شمارش معکوس کیلوها شروع شد و همینطور کاسبی ترازوهای خوششانسی که مسیر پیادهرویهای روزانه مرا برای بساط کردن انتخاب کرده بودند.
هیچکدام را جا نمیانداختم. از عددهایشان میانگین میگرفتم و زور میزدم با روشهای آماری، امید ریاضی معافیت را حساب کنم.
روزهای کاهو و خرما به شبهای کاهو و خرما ختم میشد. خودم را کنار ترازویی میدیدم که به یک کامپیوتر بزرگ وصل بود و کامپیوتر به یک چراغ دو رنگ، وسط میزی که دورتادورش آدم نشسته بود و پرونده من میانشان دست به دست میشد.
با ترس میرفتم روی ترازو، چراغ سبز میشد، آدمها برایم دست میزدند و یکییکی پایین پروندهام مهر صدآفرین میکوبیدند. بعد یک برگ کاهو مثل پرکلاغ، رقصکنان از جلو صورتم پایین میآمد و روی ترازو میافتاد.
چراغ قرمز میشد. آدمها همزمان آه میکشیدند و کامپیوتر از من میخواست از بین پوتینهای روی مونیتور یکی را انتخاب کنم. روز بعد کمی بیشتر راه میرفتم و کمی کمتر کاهو میخوردم.
اوضاع خوب پیش میرفت. فکر میکردم چیزی برای از دست دادن نداشته باشم اما ترازوها، خلاف این را نشان میدادند.
شب موعود، برای آخرین بار، خودم را کشیدم، متر کردم، ضرب کردم، تقسیم کردم و مطمئن شدم که در رابطه صدق میکنم. میماند احتمالاتی مثل اینکه دشمنانم ترازو را دستکاری کنند یا شب، سرب توی حلقم بریزند یا متر در اثر گرما منبسط شود یا من در اثر سرما منقبض شوم یا اداره نظام وظیفه از پیادهروهای ولیعصر به مرکز زمین نزدیکتر باشد یا اداره بینالمللی اوزان و آحاد یک شبه، تعریف متر و کیلو را به ضرر من عوض کند!
جای ریسک نبود. جیره شب آخر را گذاشتم کنار نان خامهایها و چیپسها و نوشابهها و پلوهایی که قرار بود بعد از موفقیت، نثار صورت کسر کنم و این شد که فردا در شلوغی ساعت 6 صبح مترو، حالتی بهام دست داد که به جرات میتوانم اسمش را خلسه یا تجربه نزدیک به مرگ بگذارم؛ چیزی میخواست از حلقم بیرون بیاید؛ چیزی که مطمئنا غذا نبود و بنابراین میتوانست روحم باشد.
دوباره خودم را کنار همان ترازو و کامپیوتر و چراغ دیدم. دیدم که میروم بالا و چراغ قرمز میشود و کامپیوتر میگوید که 21 گرم اضافه دارم. دیدم که آه میکشم و روح با آه از بدنم بیرون میرود و چراغ سبز میشود. دیدم که آدمهای دور میز برای جنازهام دست میزنند و روحم آن بالا برای خودش سرود رستگاری میخواند.
از این خبرها نبود. صف، یکییکی جلو رفت. نوبت من شد. کفشهایم را درآوردم، 2 ثانیه روی ترازو ماندم، کفشهایم را پوشیدم و معاف شدم.
فرمول جادویی
این شرایطی است که در سایت نظام وظیفه برای گرفتن معافی قد و وزن اعلام شده. در شرایط جدید علاوه بر صدق کردن در فرمول زیر باید ثابت شود که چاقی یا لاغری مفرط شما در اثر درست کار نکردن غدد درون ریز است.
چاقی و لاغری مفرط با توجه به عدد تقسیم بر 2 (قد) وزن= A به شرح زیر عمل میشود:
A<15 لاغری مفرط
15<A<20 لاغر
20<A<25 نرمال
25<A<35 اضافه وزن
35<A<40 چاقی مفرط
A>40چاقی مرضی
الف) اگر عدد A کمتر از 15 و بیشتر از 40 باشد؛ معاف دائم.
ب) اگر عدد A بین 35 تا 40 باشد؛ معاف از رزم.
مثال:
اگر وزن فرد 48 کیلوگرم و قد فرد 180 سانتیمتر باشد،( 8/ 1) چون عدد A کمتر از 15 شده بنابراین فرد معاف دائم است.
2(1.8)تقسیم بر48=A
48/3,24تقسیم بر48=A
14.8= A
اگر وزن فرد 105 کیلوگرم و قد فرد
170 سانتیمتر باشد، چون عدد A بین
40 ـ 35 است معاف از رزم.
2(1.7)تقسیم بر105= A
2,89تقسیم برر105=A
36.33= A
اگر وزن فرد، 110 کیلوگرم و قد فرد 160 سانتیمتر باشد چون عدد A بیشتر از 40 میشود معاف دائم.
2(1.6)تقسیم بر110= A
2,56تقسیم برر110= A
42.97= A